همیلتن گیب استاد دانشگاه لندن و اکسفورد (Oxford) مینویسد:
شگفت انگیزتر از سرعت کشورگشاییها، خاصیت نظم و ترتیب آنها بود، در طی سالها جنگ میبایست خرابیهایی به بار آمده باشد ؛ اما بر روی هم مسلمانان که آثاری از ویرانی برجای نگذاشته بودند ، راه را برای یکپارچه شدن اقوام و فرهنگها هموار میکردند.
اسلام در درون دنیای متمدن خارجی به عنوان خرافات خام طایفههای غارتگر راه نیافت ؛ بلکه به عنوان نیرویی اخلاقی معرفی شد که احترام همگان را برمیانگیخت و به منزله آیینی منطقی که مسیحیت روم شرقی و دین زرتشت را در ایران ، یعنی هر یک از این دو کیش را در سرزمین و خاستگاه خویش میتوانست به مبارزه بطلبد.
Islam did not enter the foreign civilized world as a crude superstition of marauding clans; Rather, it was introduced as a moral force that aroused everyone's respect and as a logical ritual that could challenge Eastern Roman Christianity and Zoroastrianism in Iran, i.e., each of these two religions in its own land and origin.